۱۳۸۹ آبان ۲۷, پنجشنبه

دنیا

دیگه شبای آسمون

پر از ستاره نداریم

واسه کویر دلامون

ابر بهاره نداریم

عروسای دریایمون

تو قصه ها جون میگیرن

طفلکیا بیان بیرون

سرده هوا زود میمیرن

تو دنیامون گلای سرخ

باز نشده بسته میشن

آدما از عشقای هم

یه روز، دو روز خسته میشن

عجب غم غریبیه

غم ندیدن گلا

نغمه مردما شده

خدا ،خدا، خدا، خدا

رودخونه های قلبامون

دیگه یه ماهی ندارن

آخه گناهی ندارن

به دریا راهی ندارن

اینجا فقط عروسکا

لبهای خندونی دارن

تو عکسای کتابامون

عطرا گلابدونی دارن

حالا بهار صد تا باشه

قد یه روز آفتابی نیست

حتی میون دلا هم

غمی بجز کم آبی نیست

دیگه تو اوج گرما هم

گلهای یاس در نمیان

دعاهامون بی فایدس

چون این روزا سر نمیان

مجنونای دنیامونم

دیگه نشونی ندارن

برای ذکر عشقشون

انگار زبونی ندارن

خلاصه دنیامون شده

معدن روزای سیاه

تموم عمرمون شده

معنی واژه گناه

۱۳۸۹ آبان ۱۵, شنبه

چه بنویسم در این قفس

ای همنفس

همنفسی که نمانده

من ماندم و همین قفس

تنهای تنها بی هم نفس

مینویسم در این قفس

از تو و هر چی که هست

۱۳۸۹ آبان ۱۰, دوشنبه

قلم


قلمم در دستم

گرگه میکند امشب

این قلم نیست به مستی هرشب

این کلک نیست

همان کلک هرشب

سخت می نویسد

انگار

ندارد رمقی

نه، این قلم نیست

نه ، نیست این قلم
به مستی همان قلم دیشب