۱۳۸۷ مهر ۱۵, دوشنبه

عشق وآزادی
آزادی را باعشق می نگرم وعشق را با آزادی می یابم و زندگی را سرشار میکنم از این دو که راه ماندن است
.





موفقيت آخر راه نيست؛ شکست هم پايان نيست، آنچه مهم است جرات ادامه دادن است.

-----------------------------------

شاد زی مهر افسون کن دلا
تا یاد کنی هرشب ز احوال خدا
زود بین این برکات و عطا
تاکه خندی ز امیال خدا
راه چون با هدف روشن کنی
باز کند راه را میثاق خدا
بشنو صدای طبیعت و عشق را
تا که یاد گیری بندگی با یاد خدا
شاد زی مهر افسون کن دلا
تا که باز شود راهی بی انتها

معجزه عشق و آزادی

عشق را به پدیده ای ایستا تبدیل نکنید
عشق را با عادت دچار ملامت نکنید
اگر عشق و آزادی را باهم داشته باشید
درس مقصودرا از کارگاه هستی فراگرفته اید
مقصود از حضور شما دراین هستی باشکوه
آزادانه عشق ورزیدن است
عشق هرگز تردید نمی کند و حسادت نمی ورزد
عشق هرگز آزادی معشوق را نمی ستاند
عشق هرگز خود را تحمیل نمی کند
عشق آزادی میبخشد.
مسیحا برزگر

دوباره

دوباره کمکم کن
دوباره بانگاهت با صدایت با امیدت
دوباره با هم باشیم
دوباره خم به ابرویمان نیاریم
دوباره دست دعا باز بگیریم
دوباره غم دل را با هم بگویم
دوباره با صدایت امیدوارشم
دوباره با نگاهت خوش باشم
دوباره دست در دست هم باشیم
دوباره خانه دل را کنیم شاد
دوباره غم از دل بزدایم
دوباره خانه دل بتکانیم
دوباره زندگی آغاز کنیم
دوباره عاشق شویم و فریاد کنیم
دوباره قصه عشق و عاشقی آغاز کنیم
دوباره کتاب عشق باز کنیم
دوباره برای هم دعا کنیم و
دوباره پرواز کنیم.
م.حقی>>>یک دوست خوب

آزادی طلب کنیم



دستانمان را مشت کنیم آزادی طلب کنیم
ما یکرنگ نیستیم باید یکی شویم
آزادی طلب کنیم باصدایی همنفس
بخونیم که عاشقیم آزادی طلب کنیم
عاشقارو جمع کنیم میهن رو نگاش کنیم
که داره پرپر میشه مام میهن تنهاست
پرچم ظلم بر پاست باید صدا شویم
آزادی طلب کنیم عاشقارو جمع کنیم
آینده ما مبهمه دستامونو مشت کنیم
ظلم رو پایین بکشیم یک لحظه خودمونو
جای میهن بذاریم چه عذابی میکشه
باید یکی شویم آزادی طلب کنیم
همنفس

آفتاب پاییز



آفتاب تنبل پاییز
زندگی رو باز یادت داد
پشت اون همه سیاهی
ابر تیره ابر کاهی
میخونه آواز جدایی
از سیاهی از سیاهی
بارون نم نم آروم پشت شیشه
میخونه باز از جدایی
فرار از ابرای کاهی
برای طلوع بهتر
پشت جنگل تو قالی
با طلوع نو دوباره
گل های قالی بهاره
برای دیدن دنیا
دنیا مارو کم میاره
دستتو بزار تو دستم
تابخونم آواز بهتر
واسه تموم دنیا
میرسه یه روزی با هم
تا بگیم شعرای بهتر
برای شکفتن نو
توی این دنیای پر غم
همنفس

۱۳۸۷ مهر ۱۴, یکشنبه

تو که دستت به نوشتن آشناست

تو كه دستت به نوشتن آشناست
دلت از جنس دل خسته ماست
دل دريا نوشتي همه دنيا رو نوشتي
دل ما رو بنويس بنویس
هر چه كه ما رو به سر اومد
بد قصه ها گذشت و بدتر اومد
بگو از ما كه به زندگي دچاريم
لحظه ها را مي كشيم نمي شماريم
بنويس از ما كه در حال فراريم
توي اين پاييز برگ فكر بهاريم
دل دريا نوشتي همه دنيا رو نوشتي
دل مارو بنویس بنویس
دست من خسته شد از بس كه نوشتم
پاي من خسته شد از بس كه دويدم
تو اگر رسيدي ما رو خبر كن
چرا اونجا كه تويي من نرسيدم
تو كه از شكنجه زار شب گذشتي
از غبار بي سوار شب گذشتي
تو عشق و با نگاه تازه ديدي
باد ه باد به سينه دريا كشيدي
تو كه دستت به نوشتن آشناست
دلت از جنس دل خسته ماست
دل دريا نوشتي همه دنيا رو نوشتي
دل ما رو بنويس بنويس
بنويس از ما كه عشق و نشناختيم
حرف خالي زديم و قافيه باختيم
بگو از ما كه تو خونمون غريبيم
لحظه ، لحظه در فرار و در فريبيم
بگو از ما كه به زندگي دچاريم
لحظه ها را مي كشيم
نمي شماريم
دل دريا نوشتي
همه دنيا رو نوشتي
دل ما رو بنويس
بنويس...
------------------------------------
ممنونم از بودنتون که دلیل بودنه...!باعث میشه دوستای جدید پیدا کنیم از خیلی از مسائل دور باشیم!!!
راستی ممنون میشم در ادامه نظراتتون آدرس وبلاگ یا آدرس اینترنتی خودتون رو برام بزارین!
از نظراتتون و دل نوشتهاتون در وبلاگ خودمون استفاده میکنم!متشکرم.
همنفس