۱۳۸۸ شهریور ۶, جمعه

به امید روزی که واقعیت زندگی
رو
پیدا کنیم و بتونیم باری از روی دوش هم بر داریم و دست هم دیگرو برای پیشرفت
بگیریم !

شاید بتونیم یه روزی جامعه
آرمانیی که میخوایم رو با آزادی صلح و صمیمیت داشته باشیم و به امید رسیدن به
آرامش
زندگیه ی زیبایی برای هم بسازیم چون مثل همین روزا زندگیمون به هم گره
میخوره و
بودن نبودن خیلیا که حتی اسمشون رو نمیدونستیم و نمیشناختیمشون برای
ما مهم میشه
وبرای بودن و نبودنشون اشک میریزیم و غمگین میشیم...


در این دنیای سردر گم
بسان برکه ی بغرنج
به دور از نقسان آب
همی در کوی پستی دوان مردم
چه میخواهی نمیدانی
تو میگردی تو میگریی
ولی هر دم تورا کندن
تورا سوختند
در اینجا هر قفس شاید
ققنوسی به زنجیر است
خنده بر لب دشمن
فریاد ما به زنجیر است
به شام تاریک هر شب
عاشقی راببستند ره
چو بشکستند در خانه
بدزدیدند چراغ را هم
تمام آرزوهارا
به خاک بسپار شاید
فرزندت بیابد روزی
بگرید در غم آدم
که او هم آرزوها داشت
صفا صلح و صمیمیت
همه را به شیطان داد
جهنم را خرید هر دم
تو باید آب باشی
بر این آتش ظلمانی
که شاید روزی کسی گوید
در جایی صلح شادان است
غم ها را پس دهیم روزی
شیطان هم به زنجیر است
همه آزاد آزادیم
سکوت شب دل انگیز است.

۱۳۸۸ مرداد ۱۱, یکشنبه

زندان


دستهای لرزانم را بنگر
اندوه درون چشمانم را بنگر
و گذشته ام... !
دنیایی داشتم پر از ...

آرزو امید و افکار
آه تمام من کجاست؟
پیدایم کنید پیدایم کنید!

آنهایی که هنوز از آزادی خبر دارید
و طعم آزادی را در روزگارتان میچشید

تمام داشته هایم را به تاراج بردند
آنچرا که میخواستند آموختند
چه دردها کشیده ام
آیا تاریخ مرا به یاد می آورد؟
آیا می مانم؟
مثل تمام دربندهای تاریخ...
با تمام کزبهایی که به زبانم گفتند
کسی از من یادی میکند؟
هدفی را که برایش جنگیدم را
عاشقانه دوست میدارم
وطنم اگر سقف ندارد هنوز دیوار دارد
دنیای من هنوز عاشق و آزاده دارد
میدانم که دگر روی ستارگان شب را نخواهم دید
نوری از مهتاب چشمانم را نوازش نخواهد داد
وهرچه که خواهد بود
میله آهن و قفس
سکوت سکوت و تاریکی
ای آسمان آخرین شب
ای ستارگان شب تابیده
و ای زمین
مرداب شدن من مهم نیست...
شمارا به خدایتان قسم
مسیر هدفم را با عاشقان وطن
جاودان بدار!
که آزادی سر خط زندگیست.