۱۳۸۸ مهر ۲۸, سه‌شنبه

تو که اون بالا تو عرشی

به جهان خرم از آنم که جهان خرم از اوست

عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست

تو چرا تنها نشستی

تو چرا هر قطره اشکی

تو که اون بالا تو عرشی


تو که از من ما جدایی
تو که هر لحظه خدایی

تو چرا دلت غمگینه؟

تو چرا سرت سنگینه؟

این منم که فانیم من
من که هر لحظه رو باختم

تورو دیدم نشناختم

تو هستی که بیکرانی
این من که بی خیالم

این من که دل غمینم

همه لحظه هامو

در فرارو در کمینم

تو چرا تنها نشست
تو که اون بالا نشستی

تویی که هر چه هستی

اون منم که خود پرستم
بی قیدو بند زنده هستم

دستمو بگیر که شاید برسم یه جای بهتر
دارم از دست خود میرم

از بسکه بی امینم

باید امین تو باشی
شاید این لحظه که اینجام

تو ازم نوشته باشی

تو که اون بالا تو عرشی
تو رو چه به من قرضی؟