۱۳۸۷ دی ۲۵, چهارشنبه

آری همنفس وقت شکفتن است!

آری من اینجا هستم
اینجا جایی است که میشکنند قلبها را
برای سنگینی روزگاری که ساختند
سایه ها بر شهر حکومت میکنند
ومردم آفتاب را ندیده اند
سردو بی رنگ و بدون رشد
درحال فرار از خود ومن!!!
وغم رابرسرهم خرد میکنند...
آری من اینجاهستم!
اینجا جاییست که دنیای من و تورا خراب میکنند!
تو به من بگو تو کجایی؟؟؟
شرایط تو چیست؟
آیاروزگار تو در حال برگریز است؟
اینجا اسمانی دارد به ظاهر آبی
ولی آفتابی ندارد به ظاهر روشن!
میبرن حتی طفلی را زیر بار ندامت ...
به واسطه ی دین!
میدانند راهی که پیش گرفته اند ...
سالهای متداول است که خون است و مرگ!
میدانند غم است و غصه های کهنه!
میدانند که ما چه میخواهیم!
میدانند و نمیخواهند تو بدانی!
آنها اینگونه راحتر هستند!
که تو در پیله خود بمانی!
آری همنفس وقت شکفتن است...
سرت را از پیله ای که سالهاست به تن تو پیچده اند...
بیرون بیار..
دیگر مجال درنگ نیست
وقت رهاییست!!!
همنفس