۱۳۸۸ شهریور ۶, جمعه

به امید روزی که واقعیت زندگی
رو
پیدا کنیم و بتونیم باری از روی دوش هم بر داریم و دست هم دیگرو برای پیشرفت
بگیریم !

شاید بتونیم یه روزی جامعه
آرمانیی که میخوایم رو با آزادی صلح و صمیمیت داشته باشیم و به امید رسیدن به
آرامش
زندگیه ی زیبایی برای هم بسازیم چون مثل همین روزا زندگیمون به هم گره
میخوره و
بودن نبودن خیلیا که حتی اسمشون رو نمیدونستیم و نمیشناختیمشون برای
ما مهم میشه
وبرای بودن و نبودنشون اشک میریزیم و غمگین میشیم...


در این دنیای سردر گم
بسان برکه ی بغرنج
به دور از نقسان آب
همی در کوی پستی دوان مردم
چه میخواهی نمیدانی
تو میگردی تو میگریی
ولی هر دم تورا کندن
تورا سوختند
در اینجا هر قفس شاید
ققنوسی به زنجیر است
خنده بر لب دشمن
فریاد ما به زنجیر است
به شام تاریک هر شب
عاشقی راببستند ره
چو بشکستند در خانه
بدزدیدند چراغ را هم
تمام آرزوهارا
به خاک بسپار شاید
فرزندت بیابد روزی
بگرید در غم آدم
که او هم آرزوها داشت
صفا صلح و صمیمیت
همه را به شیطان داد
جهنم را خرید هر دم
تو باید آب باشی
بر این آتش ظلمانی
که شاید روزی کسی گوید
در جایی صلح شادان است
غم ها را پس دهیم روزی
شیطان هم به زنجیر است
همه آزاد آزادیم
سکوت شب دل انگیز است.

۱۰ نظر:

مهدی(مهرنگار) گفت...

سلام این آرزوی منم هست.

به امید روزی که هویت های از دست رفته یمان رو بازیابی کنیم.

موفق باشی دوست عزیز ممنونم از دعوتت.

آرتمیس آریانژاد گفت...

درود
به امید آن روز........
شاد زی
پاینده ایران

جهانگرد گفت...

سلام
زنده باشی و پایدار
باید ایستاد و مقاومت کرد باید زنده بود و جنگید و از نمردن امید باید بسراییم تا پیروز شویم

مرجان گفت...

هميشه فكر ميكردم چون گرفتارم به خدا نميرسم
ولي حالا فهميدم چون به خدا نميرسم گرفتارم

سلام همنفس جووون
خوبي ؟
نماز و روزهات قبول
همه به اميد اون روز منتظريم
ممنون كه خبرم كردي
التماس دعا
يا علي ...

پاییزی گفت...

اگر پرده از قصه هایمان برداریم ٬ غصه هایش را چه کنیم ؟

گیرم که زنجیرهایمان را گسستیم ٬ دلهایمان را چه کنیم ؟

دعا کنید سالم زاده شوم ٬ در سرزمینم ایران

آری اینجا سرزمین من است !

گاهی خنده ٬ گاهی گریه سرزمین لاله های آفتاب ندیده

گهواره های ماتم کشیده

گاهی شادی ٬ گاهی خنده به اندازه آغوش پرنده

گاهی بازنده ٬ گاهی برنده

اینجا شیطان هم می خندد به آغوش های باز دردنده



دعا کنید سالم زاده شوم !

زاده که شدم آیا باورتان خواهم کرد ؟

نه !

من فرزند دیار تن به نوازش ظلمت داده ام که اگر تو هم مرا نسوزانی

این ققنوس را هزاران شعله ٬ روزی میگیرد

فراوان گشنه میمیرد

تا آن شاه پیر ٬ سیری میگیرد

چیزی بگو حرفی بزن !

اما فریاد نزن که در دلم پر از فریاد های به زنجیر کشیده است

ستار پینه دوز گفت...

سلام خسته نباشی همنفس

نيلوفرانه گفت...

ُسلام بر همنفس عزيز
يك آمين از اعماق قلبم براي تمام دعاهاي زيبايي كه كردي چشم انتظار اين روزهاي زيبا
به خاطر تمام لطفت سپاس
شادي و سلامتي و آرامش بينهايت از خداي مهربان برايت آرزومندم
التماس دعا
در پناه دوست باشي

خودمونی گفت...

واقعیت زندگی تو دستای ماست جلوی چشمامونه کافیه اراده کنیم ببینیمش

Negar گفت...

وقتی مروجین مذهبی به سرزمین ما آمدند،

در دستشان کتاب مقدس داشتند و ما در دست زمینهایمان را داشتیم،

پنجاه سال بعد، ما در دست کتاب های مقدس داشتیم و آنها در دست زمین های ما را داشتند


Kheyli Jaleb Bood :-) ___MerC ke Khabaram Kardi HamnafaSs

Negar گفت...

وطن يعني دويدن در پي نان...

وطن يعني کمک کردن به لبنان...

وطن يعني عرب را چاق کردن...

معلم هاي خود راداغ کردن...

وطن يعني خريد تايد و شامپو...

وطن يعني رئيس جمهور هالو ...

وطن يعني صف نون و صف شير ...

وطن يعني همش درگير درگير...

وطن يعني همين بنزين، همين نفت...

همين نفتي که توي سفره ها رفت ...

وطن يعني که اصلاحات "چيني"...

وطن يعني که روي خوش نبيني ...

وطن يعني همين آيينه دق ...

وطن يعني خلايق هر چه لايق...