۱۳۸۷ مهر ۱۴, یکشنبه

تو که دستت به نوشتن آشناست

تو كه دستت به نوشتن آشناست
دلت از جنس دل خسته ماست
دل دريا نوشتي همه دنيا رو نوشتي
دل ما رو بنويس بنویس
هر چه كه ما رو به سر اومد
بد قصه ها گذشت و بدتر اومد
بگو از ما كه به زندگي دچاريم
لحظه ها را مي كشيم نمي شماريم
بنويس از ما كه در حال فراريم
توي اين پاييز برگ فكر بهاريم
دل دريا نوشتي همه دنيا رو نوشتي
دل مارو بنویس بنویس
دست من خسته شد از بس كه نوشتم
پاي من خسته شد از بس كه دويدم
تو اگر رسيدي ما رو خبر كن
چرا اونجا كه تويي من نرسيدم
تو كه از شكنجه زار شب گذشتي
از غبار بي سوار شب گذشتي
تو عشق و با نگاه تازه ديدي
باد ه باد به سينه دريا كشيدي
تو كه دستت به نوشتن آشناست
دلت از جنس دل خسته ماست
دل دريا نوشتي همه دنيا رو نوشتي
دل ما رو بنويس بنويس
بنويس از ما كه عشق و نشناختيم
حرف خالي زديم و قافيه باختيم
بگو از ما كه تو خونمون غريبيم
لحظه ، لحظه در فرار و در فريبيم
بگو از ما كه به زندگي دچاريم
لحظه ها را مي كشيم
نمي شماريم
دل دريا نوشتي
همه دنيا رو نوشتي
دل ما رو بنويس
بنويس...
------------------------------------
ممنونم از بودنتون که دلیل بودنه...!باعث میشه دوستای جدید پیدا کنیم از خیلی از مسائل دور باشیم!!!
راستی ممنون میشم در ادامه نظراتتون آدرس وبلاگ یا آدرس اینترنتی خودتون رو برام بزارین!
از نظراتتون و دل نوشتهاتون در وبلاگ خودمون استفاده میکنم!متشکرم.
همنفس

هیچ نظری موجود نیست: