در سکوتی پر از هیاهو نشسته بودم
به خودم که نمی شنیدم می نگریستم
آری من در تمام لحظاتم
در سکوت ، فریاد ها را می شنیدم
که از ظلمت بانگ بر آورده بودند
و فریاد میزدند
اما ....
چرا آنان که باید می شنیدند
نمی شنیدن
چگونه ممکن است؟
چگونه؟
پس خدایا کاری کن
که آنان که باید ببینند و بشنوند
کور گردند و کر
و آنان که می گویند لال
تا شاید زمانه،بگرداند
این دنیای بی زوال را به شکلی باحال
۲ نظر:
درود
نظر نمیدم، فکر کنم چیزی توش جا افتاده، اصلاح کن! گنگه!
كسي جز خودت هست كه چيزي از نوشته هاي تو بفهمه؟؟؟ :-P
فقط از بند اول اين بعنوان يه توصيف مستقل خوشم اومد
ياد شبي افتادم كه رو نميكت ترمينال تهران پارس نشسته بودي و از توي باد صداي فريادي رو مي شنيدي كه من نمي شنيدم!
فكر كنم صدا از توي گوشات باشه يه سر به دكتر بزن عزيزم:-)
موفق باشي و دلخوش
ارسال یک نظر