۱۳۸۹ مهر ۲۳, جمعه


در سکوتی پر از هیاهو نشسته بودم

به خودم که نمی شنیدم می نگریستم

آری من در تمام لحظاتم

در سکوت ، فریاد ها را می شنیدم

که از ظلمت بانگ بر آورده بودند

و فریاد میزدند

اما ....

چرا آنان که باید می شنیدند

نمی شنیدن

چگونه ممکن است؟

چگونه؟

پس خدایا کاری کن

که آنان که باید ببینند و بشنوند

کور گردند و کر

و آنان که می گویند لال

تا شاید زمانه،بگرداند

این دنیای بی زوال را به شکلی باحال

۲ نظر:

سازدهنی گفت...

درود

نظر نمیدم، فکر کنم چیزی توش جا افتاده، اصلاح کن! گنگه!

ناشناس گفت...

كسي جز خودت هست كه چيزي از نوشته هاي تو بفهمه؟؟؟ :-P
فقط از بند اول اين بعنوان يه توصيف مستقل خوشم اومد
ياد شبي افتادم كه رو نميكت ترمينال تهران پارس نشسته بودي و از توي باد صداي فريادي رو مي شنيدي كه من نمي شنيدم!
فكر كنم صدا از توي گوشات باشه يه سر به دكتر بزن عزيزم:-)
موفق باشي و دلخوش